تاس بازی را میان دایره انداختم
صفر آمد باز هم این بار من می باختم
صفحه شطرنج را طی کرد سرباز غمت
مات شد قلبم،بهای عشق را پرداختم
تیر بودم منفعل من در کمان عزم تو
چون خودم را هم فدای یک هدف می ساختم
سرکش است اسب دلم افسار را پس می زند
از چنین بی ترس سوی مانعت می تاختم
اشتباهی گل زدی بر چارچوب آشنا
من تو را با این خطاها خوب تر بشناختم
داوری کردی تمام لحظه ها در زندگی
سوت پایان را ولی این بار من بنواختم
نظرات شما عزیزان: